Wednesday, January 31, 2007

تورم و سیاست های غلط دولتها

برداشته شده از سايت رستاك*
تاریخ انتشار : يكشنبه 8 بهمن 1385
لودويگ وان ميزس
مترجم: محمد وصال
در قرن هجدهم, وقتي اولين تلاشها براي منتشر کردن اسکناسهاي بانکي و جا انداختن آن به عنوان پول رايج ( به گونه‌اي که در معاملات همانند طلا و نقره معتبر معتبر باشد) آغاز شده بود, دولت و ملت بر این باور بودند که بانکداران با يک دانش محرمانه دارند قادر به توليد ثروت از هيچ هستند. وقتي دولتهاي قرن هجدهم با مشکلات مالي مواجه مي‌شدند, گمان مي‌کردند آنچه نياز دارند يک بانکدار باهوش در رأس مديريت مالي آنهاست تا از همه گرفتاري‌هاي ماليشان خلاص شوند.
چند سال قبل از انقلاب فرانسه, وقتي که حکومت پادشاهي فرانسه با مشکلات مالي مواجه شد, پادشاه فرانسه به دنبال چنین بانکدار باهوشي رفت و وي را به سمت بالايي گماشت. اين مرد از هر جهت مخالف افرادي بود که تا آن زمان در فرانسه زمام امور را به دست داشتند. اولاً او (جاکوس نکر) نه يک فرانسوي بلکه يک سويسي اهل ژنو بود. در ثاني او از طبقه اشراف نبود, و يک فرد غير اشرافي و معمولي به شمار مي‌آمد. نهايتاً آنچه که در فرانسه قرن هجدهم بيشتر به چشم مي‌آمد آن بود که وي يک کاتوليک نبود, بلکه يک پروتستان بود. به هر حال آقاي نکر, پدر خانم دستائل مشهور, وزير مالي شد و همگان از وي انتظار داشتند مشکلات مالي فرانسه را حل کند. اما به رغم درجه بالاي اطميناني که نسبت به آقاي نکر وجود داشت, صندوق سلطنتي خالي ماند – بزرگترين اشتباه نکر تلاش وي براي تامين کمک مالي به مهاجران آمريکايي در جنگ آنها براي استقلال عليه انگلستان, بدون بالا بردن مالياتها بود. آن روش قطعاً روش غلطي براي حل مشکلات مالي فرانسه بود.
هيچ روش محرمانه‌اي براي حل مشکلات مالي دولت وجود نداشت؛ اگر وي به پول نياز دارد, بايد پول را از طريق اخذ ماليات از شهروندان تامين کند (يا تحت شرايط خاصي از افرادي که پول دارند قرض بگيرد). اما بسياري از دولتها, مي‌توان گفت اغلب دولتها, گمان مي‌کنند که روش ديگري براي تامين پول مورد نياز وجود دارد:یعنی به سادگي آنرا چاپ کرد.
اگر دولت مي‌خواهد يک کار سودمند انجام دهد – به عنوان مثال اگر بخواهد يک بيمارستان بسازد – روشي که براي به دست آوردن پول مورد نياز پروژه وجود دارد اين است که از شهروندان ماليات بگيرد و بيمارستان را از محل مالياتها بسازد. در آن هنگام هيچ "انقلاب قيمتي" اتفاق نخواهد افتاد, زيرا وقتي دولت پول را براي ساخت بيمارستان جمع‌آوري مي‌کند, شهروندان – پس از پرداخت مالياتها – مجبور به کاهش مخارج خود هستند. فرد ماليات‌دهنده مجبور است مصرف, سرمايه‌گذاري‌ها و يا پس‌انداز خود را محدود کند. دولت, که به عنوان خريدار در بازار ظاهر مي‌شود, جايگزين فرد شده است: شهروند کمتر خريد مي‌کند و دولت بيشتر خريد مي‌نمايد. البته دولت هميشه کالاهايي مشابه کالاهايي که شهروندان مي‌خريدند, نمي‌خرد؛ اما به طور متوسط هيچ افزايش قيمتي به خاطر ساخت بيمارستان توسط دولت اتفاق نمي‌افتد.
مثال بيمارستان را دقيقاً به اين دليل برگزيدم که گاهي افراد مي‌گويند: " اينکه دولت پول خود را براي مقاصد خوب يا بد استفاده کند, متفاوت است." من مي‌خواهم فرض کنم که دولت هميشه پولي را که چاپ کرده‌ است براي بهترين منظور ممکن هزينه مي‌کند – مقاصدي که همه ما با آنها موافقيم. زيرا روشي که پول در آن خرج مي‌شود اهميتي ندارد, بلکه روشي که دولت پول را به دست آورده است ممکن است نتايجی به بار ‌آورد که ما آنرا تورم ناميديم.
همان چيزي که اغلب مردم جهان آنرا سودمند نمي‌دانند.به عنوان مثال, بدون ايجاد تورم, دولت مي‌تواند پول جمع‌آوري شده از ماليات را براي استخدام کارمندان جديد و يا افزايش حقوق آنها که در خدمات دولتي مشغول به کار هستند, بکار برد. پس اين افراد, که حقوق آنها افزايش پيدا کرده است, در موقعيت خريد بيشتر قرار مي‌گيرند. وقتي دولت از شهروندان ماليات مي‌گيرد و اين پول را صرف افزايش حقوق کارمندان دولت مي‌کند, ماليات‌دهندگان پول کمتري براي خرج کردن دارند, اما کارمندان دولت پول بيشتري دارند. در کل قيمتها افزايش نمي‌يابد.
اما اگر دولت از منابع مالياتی براي اين منظور استفاده نکند، و به جاي آن پول جديد چاپ کند اين بدين معني است وضع فرق خواهد کرد.افرادي وجود خواهند داشت که اکنون پول بيشتري دارند, در حالي که افراد ديگر هنوز همان مقدار پولي که قبلاً داشته‌اند, دارند. بنابراين آنها که پول چاپ شده جديد را دريافت مي‌نمايند, با خريداران قبلي به رقابت خواهند پرداخت. چون کالاهاي بيشتري در بازار نسبت به قبل وجود ندارد, اما پول بيشتري وجود دارد اما چون افرادي هستند که بيش از آنچه که ديروز مي‌توانستند بخرند, توانايي خريد دارند يک تقاضاي اضافه براي خرید کالاها ايجاد مي‌شود. لذا قيمتها شروع به افزايش مي‌کنند. از اين پديده نمي‌توان اجتناب کرد و اصلاً اهميتي ندارد که پولهای جدید منتشر شده کجا یا چگونه هزینه مي‌شود.
مهمتر از آن, افزايش قيمتها به صورت پله پله اتفاق خواهد افتاد؛ اين افزايش يک افزايش عمومي در آنچه که "سطح قيمتها" خوانده مي‌شود, نيست. اصطلاح "سطح قيمتها" هيچ‌گاه نبايد استفاده شود.
وقتي افراد از يک "سطح قيمت" صحبت مي‌کنند در ذهن خود يک سطح مايع را تصور می کنند که با توجه به افزايش يا کاهش حجم آن, بالا يا پايين مي‌رود. اما سطح قيمتي مانند مايع در بشکه, هميشه به صورت يکنواخت افزايش نمي‌يابد. در مورد قيمتها, هيچ چيزي به اسم "سطح" وجود ندارد. قيمتها به يک ميزان در يک زمان تغيير نمي‌کنند. هميشه قيمتهايي هستند که سريعتر تغيير مي‌کنند, سريعتر از ديگر قيمتها بالا يا پايين مي‌روند. دليلي براي اين امر وجود دارد.
حالتي را در نظر بگيريد که کارمند دولت, پول جديد اضافه شده در عرضه پول را به دست مي‌آورد. مردم امروز دقيقاً آنچه را ديروز مي‌خريدند, نمي‌خرند و نيز مقادير خريد آنها از کالاها نيز مي‌تواند متفاوت باشد. پول اضافه‌اي که دولت چاپ و وارد بازار کرده است, براي خريد همه کالا و خدمات استفاده نمي‌شود. آن [پول] براي خريد کالاهاي مشخصي بیشتراستفاده مي‌شود، قيمت آن کالاها افزايش خواهد يافت. در حالي که قيمت بقيه کالاها در همان قيمتي که قبل از ورود پول جديد وجود داشت, باقي خواهد ماند. بنابراين وقتي تورم آغاز مي‌شود, طبقات مختلف جامعه به گونه‌هاي متفاوتي از آن متأثر خواهند شد. گروه‌هايي که پول جديد را اول به دست مي‌آورند, از يک سود موقتي بهره‌مند خواهند شد.
وقتي دولت براي تامين منابع مالي يک جنگ, تورم ايجاد مي‌کند افرادي که پول تزریق شده را اول از همه دريافت مي‌کنند, صنعت مهمات‌سازي و کارگران درون اين صنعت هستند. اين گروه‌ها اکنون در يک موقعيت بسيار مساعد قرار دارند. آنها سود بالاتر و دستمزدهاي بالاتري دارند؛ تجارت آنها در حال پيشرفت است. چرا؟ زيرا آنها اولين کساني هستند که پول تزریق شده را دريافت مي‌کنند و با در دست داشتن این پول، بيشتر به خريد مي‌پردازند. آنها از افراد ديگري که کالاهاي مورد نياز مهمات‌سازان را ساخته و مي‌فروشند, خريد مي‌کنند.
اين افراد ديگر (سازندگان و فروشندگان)گروه دوم را تشکيل مي‌دهند. گروه دوم تورم را براي تجارت بسيار مناسب مي‌بينند. چراچنین نگرشی نداشته باشند؟ آيا اين عالي نيست که بيشتر بفروشند؟ براي مثال, صاحب يک رستوران در همسايگي يک کارخانه مهمات‌سازي مي‌گويد: " اين واقعاً جالب است! کارگران مهمات‌سازي پول بيشتري دارند و خرید بیشتری از او می کنند؛ اکنون تعداد آنها بيش از گذشته شده است؛ من از اين موضوع بسيار خوشحالم." وي هيچ دليلي براي آنکه به طريقي ديگر فکر کند نمي‌بيند.
وضعيت چنين است: افرادي که آن پول به آنها اول مي‌رسد, درآمد بالاتري دارند و هنوز مي‌توانند مقدار زيادي کالا و خدمات را در قيمتهايي که در وضعيت قبلي بازار( در شرف وقوع تورم), وجود داشت, خريداري کنند. بنابراين آنها در يک موقعيت بسيار مناسب قرار دارند. لذا تورم به صورت گام به گام, از يک گروه به گروه ديگر, ادامه مي‌يابد. و همه افرادي که پول تزریق شده در اوايل تورم به آنها مي‌رسد, سود مي‌کنند, زيرا آنها چيز‌هايي را در قيمتهايي که هنوز متناظر با نسبت قبلي مبادله پول و کالاها بود, خريداري مي‌کنند.
اما گروه‌هاي ديگري در جمعيت وجود دارند که اين پول جدید چاپ شده بسيار ديرتر به آنها مي‌رسد. اين افراد در يک موقعيت نامطلوب قرار دارند. قبل از آنکه پول تزریق شده به جامعه به آنها برسد, مجبور به پرداخت قيمتهايي بيش از آنچه قبلاً, براي برخي(و يا همه)کالاهايي که مي‌خواستند بخرند, هستند. در حالي که درآمد آنها ثابت مانده است و يا متناسب با قيمتها افزوده نشده است.
به عنوان نمونه کشوري مانند ايالات متحده را در جنگ جهاني دوم در نظر بگيريد؛ از يک طرف, تورم در آن زمان به کارگران صنايع مهمات‌سازي و توليد‌کنندگان اسلحه نفع رسانده بود, در حالي که عليه ديگر گروه‌هاي جامعه عمل کرده بود.افرادي که بيش از ديگران از مضرات تورم آسيب ديده بودند, معلمان و کشيشان بودند.
همانطور که شما مي‌دانيد کشيش يک فرد معمولي است که خود را وقف خدا کرده و نبايد خيلي از پول حرف بزند. معلمان نيز, متخصص آموزش هستند که از آنها انتظار مي‌رود, بيشتر به فکر آموزش دادن افراد جوان باشند تا حقوق‌هايشان.اما معلمان و کشيشها در بين افرادي هستند که از تورم بيشتر زيان را مي‌بينند. مدرسه‌ها و کليسا‌ها آخرينهايي هستند که لزوم افزايش حقوق را درمي‌يابند.سران کليسا و مديران مدارس وقتی اين مطلب را مي‌فهمند که حقوق اين افراد نيز بايد افزايش يابد, که زيانهاي ناشی از تورم همچنان برایشان پابرجاست.
براي زماني طولاني, آنها بايد مقدار کمتري از آنچه قبلاً خريد مي‌کرده‌اند, خريد کنند. بايد مصرف خود از کالاهاي بهتر و گرانتر را کاهش دهند و بايد خريد البسه خود را نيز محدود کنند . زيرا قيمتها افزايش يافته‌اند اما حقوق و درآمد آنها هنوز بالا نرفته‌ است.
بنابراين هميشه گروه‌هاي مختلفي بين مردم وجود دارند که به صورتي متفاوت از تورم متأثر مي‌شوند. براي برخي از آنها تورم چندان بد نيست؛ آنها حتي ادامه آنرا خواستار هستند زيرا که اولين کساني هستند که از آن سود مي‌برند. اين غيريکنواختي در تاثير‌پذيري از تورم, به عنوان يکي از عوامل تعيين‌کننده سياستهاي تورمي محسوب مي‌شود که بعدا به آن می پردازم.
با توجه به شرایطی که توسط تورم ايجاد نموده است, گروه‌هايي را داريم که سود مي‌برند و گروه‌هايي که از فضاي موجود سوءاستفاده مي‌کنند. من عبارت "سوءاستفاده" را براي سرزنش کردن اين افراد استفاده نکردم, چراکه اگر کسي بايد سرزنش شود, دولت است که تورم را ايجاد میکند. هميشه افرادي هستند که از تورم نفع مي‌برند, زيرا آنها زودتر از ديگر افراد درمي‌يابند که چه فرآيندي در حال اتفاق افتادن است. منافع خاص آنها به خاطر اين واقعيت است که در فرآيند تورم لزوماً غير يکنواختي وجود دارد.
دولت ممکن است گمان کند که تورم – به عنوان يک روش به دست آوردن منابع مالي- بهتر از ماليات گرفتن که دشوار و بين مردم منفور است، ‌باشد. در بسياري از ملل بزرگ و ثروتمند, قانونگذاران براي ماه‌ها روي روشهاي مختلف براي گرفتن ماليات جديد بحث مي‌کنند تا چگونه منابع لازم براي تامين منابع مالي افزايش هزينه‌هاي تصويب شده در مجلس را تجهيز کنند. پس از بحث روي روشهاي مختلف به دست آوردن پول از طريق ماليات, ممکن است به اين نتيجه برسند که بهتر است ،منابع را با تورم تامین کنند.
البته کلمه "تورم" استفاده نخواهد شد. سياستمداري که به سمت تورم پيش مي‌رود, اعلام نمي‌کند که: "من دارم به سمت تورم حرکت مي‌کنم." روشهاي تخصصي که براي دستيابي به تورم بکار گرفته مي‌شوند آنقدر پيچيده هستند که شهروندان متوسط شروع تورم را احساس نکنند.
يکي از بزرگترين تورم‌ها در طول تاريخ متعلق به آلمان نازي پس از جنگ جهاني اول است. تورم در زمان جنگ آنقدر با اهميت نبود؛ فاجعه به علت تورم پس از جنگ بود. دولت اعلام نکرد که: "ما به سمت تورم پيش مي‌رويم." دولت به سادگي پول را به صورت کاملاً غير مستقيم از بانک مرکزي قرض گرفت. دولت لزومي نداشت بپرسد که بانک مرکزي چگونه پول را پيدا كرده و براي دولت حواله مي‌نمايد. بانک مرکزي آنرا به سادگي چاپ کرد.
امروزه تکنيک‌هاي تورم به علت وجود پول كاغذي پيچيده شده است. این فرآيند روشهاي ديگري را شامل مي‌شود اما نتيجه آن يکسان است. با حرکت يک خودکار, دولت پول دستوري خلق مي‌کند و حجم پول و اعتبارات را افزايش مي‌دهد. دولت به سادگي دستور را صادر کرده و بلافاصله پول دستوري حاضر است.
دولت در ابتدا توجه نمي‌کند که برخي افراد بازنده خواهند بود, و توجه نمي‌کند که قيمتها بالا خواهند رفت. قانونگذاران مي‌گويند: "اين يک سيستم جذاب است!" اما اين سيستم جذاب يک ضعف بنيادي دارد: نمي‌تواند ادامه پيدا کند. اگر تورم مي‌توانست براي هميشه ادامه يابد, هيچ دليلي نمي‌ماند که به دولتها بتوان گفت نبايد تورم ايجاد کنند. اما واقعيت قطعي در مورد تورم آن است که بالاخره دير يا زود بايد به انتها برسد. اين يک سياست است که نمي‌تواند ادامه پيدا کند.
در بلند مدت, تورم با شکستن سيستم پولي به پايان خواهد رسيد؛ [تورم] به يک فاجعه, همانند آنچه که در آلمان سال 1923 اتفاق افتاد, ختم خواهد شد. در اول آگوست 1914, ارزش هر دلار 4 مارک و 20 فنيگ بود. 9 سال و سه ماه بعد, در نوامبر 1923, ارزش دلار در 4.2 ميليون مارک تثبيت شد. به عبارت ديگر مارک هيچ ارزشي نداشت و کاملاً بي‌اعتبار شده بود.
چند سال بعد, يک نويسنده مشهور, جان مينيارد کينز, نوشت: "در بلندمدت همه ما مرده‌ايم." من شرمنده‌ام که بايد بگويم, اين واقعاً درست است. اما سوال اينجاست که کوتاه‌مدت چقدر کوتاه يا بلند خواهد بود؟ در قرن هجدهم يک زن مشهور, خانم دپامپادور بود, که به علت گفته‌اش شهرت يافته بود که: "پس از ما سيل خواهد آمد." خانم دپامپادور به اندازه کافي خوشحال بود که در کوتاه‌مدت مرد. اما جانشين وي در اداره, خانم دوباري , کوتاه‌مدت را پشت سر گذاشت و با بلندمدت مواجه شد. براي بسياري از افراد, "بلندمدت" به سرعت به "کوتاه‌مدت" تبديل مي‌شود – و هرچه تورم براي مدت طولاني‌تري آغاز شده باشد, "کوتاه‌مدت" زودتر خواهد رسید.
دولت ممکن است گمان کند که تورم – به عنوان يک روش به دست آوردن منابع مالي- بهتر از ماليات گرفتن که دشوار و بين مردم منفور است، ‌باشد. در بسياري از ملل بزرگ و ثروتمند, قانونگذاران براي ماه‌ها روي روشهاي مختلف براي گرفتن ماليات جديد بحث مي‌کنند تا چگونه منابع لازم براي تامين منابع مالي افزايش هزينه‌هاي تصويب شده در مجلس را تجهيز کنند. پس از بحث روي روشهاي مختلف به دست آوردن پول از طريق ماليات, ممکن است به اين نتيجه برسند که بهتر است ،منابع را با تورم تامین کنند.
چه مدت کوتاه‌مدت دوام خواهد داشت؟ چه مدت يک بانک مرکزي مي‌تواند تورم را ادامه دهد؟ احتمالاً تا زماني که افراد قانع شده باشند که دولت, دير يا زود, اما قطعاً در آينده نه چندان دور, چاپ پول را متوقف خواهد کرد و در نتيجه کاهش قدرت واحد پول را ادامه نخواهد داد.
وقتي افراد اين را باور ندارند, وقتي آنها احساس مي‌کنند که دولت اين روش [چاپ پول] را بدون هيچ برنامه‌اي براي توقف آن, ادامه خواهد داد, آنوقت است که خواهند فهميد که فردا قيمتها بالاتر از امروز خواهد بود. پس شروع به خريد در هر قيمتي مي‌کنند و اين سبب بالا رفتن قيمتها تا آن مقداري مي‌شود که سيستم پولي سقوط کند.
من به سرگذشت آلمان, که همه دنيا آنرا مشاهده کرد, ارجاع مي‌دهم. بسياري از کتابها وقايع آن زمان را توصيف کرده‌اند. (هرچند که من اتريشي هستم و نه يک آلماني, من همه چيز را از درون مشاهده نمودم: در اتريش شرايط با شرايط آلمان تفاوت چنداني نمي‌کرد؛در بسياري ديگر از کشورهاي اروپايي که شرايطي مشابه داشتند نتیجه همان بود.) براي سالهاي چندي, مردم آلمان باور داشتند که تورم يک وضعيت موقتي است, بدين معني که به زودي به پايان خواهد رسيد. آنها اين را تا تا قبل از تابستان 1923 براي حدود 9 سال باور داشتند. اما نهايتاً در اين باور خود شک کردند. همچنانکه تورم ادامه يافت, مردم انديشيدند که به جاي نگاه‌داشتن پول در جيبهايشان عاقلانه‌تر آن است که هرچه در دسترس هست را بخرند. بعلاوه آنها استدلال کردند که کسي نبايد به ديگري پول قرض دهد, بلکه بهتر آن است که فرد مقروض باشد. بنابراين تورم خودش را تشديد کرد.
اين مساله دقيقاً تا 20 نوامبر 1923 ادامه پيدا کرد. توده‌ها باور داشتند که پول تورمي همانند پول واقعي است, اما سپس دريافتند که شرايط عوض شده است. در پاييز 1923, کارخانه‌هاي کشور آلمان, هر روز صبح دستمزد روزانه کارگران خود را جلو جلو مي‌پرداختند. کارگران نيز که به همراه همسران خود به کارخانه آمده بودند, همه دستمزدشان را فوراً به آنها مي‌دادند.زنها نيز فوراً به مغازه رفته و چيزي مي‌خريدند. اصلاً مهم نبود چه باشد.
مردم فهميده بودند که هر شب, از يک روز به روز ديگر, مارک 50درصد قدرت خريد خود را از دست مي‌دهد. پول به مثابه شکلات داغ در فر داخل جيبهاي مردم در حال آب شدن بود. اين مرحله آخر از تورم آلمان براي مدت طولاني ادامه نيافت؛ پس از چند روز, کابوس تمام شده بود: مارک بي‌ارزش بود و يک پول رايج جديد بايد به وجود مي‌آمد.
لرد کينز, همان کسي که گفته بود در بلندمدت همه ما مرده‌ايم, يکي از بسيار نويسنده‌هاي تورم‌گراي قرن بيستم بود. آنها همه بر ضد استاندارد طلا مي‌نوشتند. وقتي کينز به انتقاد از استاندارد طلا پرداخت آنرا "عتيقه بيگانه" ناميد. و امروزه بسياري از افراد بازگشت به استاندارد طلا را مسخره مي‌دانند. به عنوان مثال در ايالات متحده, شما کمابيش به عنوان يک خيال‌پرداز مطرح خواهيد شد اگر بگوييد: " دير يا زود ايالات متحده بايد به استاندارد طلا برگردد."
به هر حال استاندارد طلا يک خاصيت بسيار خوب داشت: حجم پول بر اساس استاندارد طلا مستقل از سياستهاي دولت و احزاب سياسي بود. اين مزيت آن بود. اين يک مانع در برابر دولتهاي ولخرج بود. اگر تحت استاندارد طلا از دولتي خواسته مي‌شد که در کار جديدي هزينه کند, وزير مالي مي‌توانست بگويد: " از کجا پول بياورم؟ ابتدا به من بگوييد براي اين هزينه اضافي پول از کجا بياورم."
در يک سيستم تورمي, براي دولت هيچ کاري ساده‌تر از اين نيست که به اداره چاپ دستور بدهد, تا هرچقدر پول که براي پروژه‌هايش مي‌خواهد, منتشر کند. در استاندارد طلا, يک دولت معتبر و قاعده‌مند, شانس بهتري دارد؛ سران آن [دولت] مي‌توانند به مردم و سياستمداران بگويند: "ما نمي‌توانيم آنرا انجام دهيم, مگر آنکه مالياتها را افزايش دهيم."
اما در شرايط تورمي, مردم به اين نگاه که دولت را به عنوان يک نهاد با قدرت خرج کننده نامحدود مي‌داند, عادت مي‌کنند: حکومت و دولت هرچه بخواهد مي‌تواند بکند. اگر براي نمونه ملت يک سيستم بزرگراهي جديد را طلب کنند, از دولت انتظار مي‌رود که آنرا بسازد. اما دولت از کجا پولش را بياورد؟
شخصي مي‌تواند بگويد که امروزه در ايالات متحده – و حتي در گذشته, زمان مک‌کينلي - حزب جمهوري‌خواه کمابيش طرفدار پول معتبر و يا استاندارد طلاست و حزب دموکرات طرفدار تورم است و البته تورم کاغذي نه بلکه تورم نقره‌اي.
به هر حال يک رئيس‌جمهور دموکرات, پرزيدنت کليولند, در ايالات متحده بود که در انتهاي سالهاي دهه 1880 ،تصميم کنگره مبني بر اعطاي مبلغ کمي – در حدود 10000دلار - براي کمک به يک جامعه آسيب‌ديده از يک فاجعه را وتو کرد. و پرزيدنت کليولند وتو خود را اينگونه درست نشان داد که: "در حالي که اين وظيفه شهروندان است که از دولت حمايت کنند, اين وظيفه دولت نيست که از شهروندان حمايت کند." اين آن چيزي است که هر حکمران بايد بر ديوار اتاق کار خود بنويسد تا به مردمي که براي گرفتن پول مراجعه مي‌کنند, نشان دهد.
من واقعاً از لزوم ساده کردن اين مسايل خجالت‌زده‌ام. بسياري از مشکلات پيچيده در سيستم پولي وجود دارد و چون آنها به اين سادگي که اکنون توصيف مي‌کنم نيستند, من مجبور به نوشتن مجلداتي درباره آنها شده‌ام. اما مباني دقيقاً اينها هستند: اگر شما حجم پول را افزايش دهيد, قدرت خريد واحد پول را کاهش داده‌ايد. اين مساله چيزي است که افرادي به علت تهديد منافع شخصي‌شان, آنرا دوست ندارند. افرادي که از تورم سود نمي‌برند, از تورم گله‌مند هستند.
اگر تورم بد است و افراد آنرا مي‌فهمند, چرا [تورم] تقريباً به يک روش زندگي در همه کشورها تبديل شده است؟ حتي برخي از ثروتمندترين کشورها از اين بيماري رنج مي‌برند. ايالات متحده تحقيقاً ثروتمندترين کشور حال حاضر جهان با بالاترين استاندارد زندگي است. اما وقتي شما در ايالات متحده مسافرت مي‌کنيد, درمي‌يابيد که هميشه در مورد تورم و لزوم توقف آن صحبت مي‌شود. اما آنها فقط حرف مي‌زنند و هيچگاه عمل نمي‌کنند.
چند واقعيت آموزندهوجود دارد: بعد از جنگ اول جهاني, انگلستان به همان نرخ برابري پوند و طلا که قبل از جنگ وجود داشت, بازگشت. بدين معني که پوند را ارزشمندتر ساخت. اين سبب افزايش قدرت خريد دستمزدهاي کارگران شد. در يک بازار بي‌اصطکاک, دستمزد پولي اسمي بايد کاهش مي‌يافت تا اين [افزايش] را جبران کند, در اين صورت دستمزد واقعي کارگران ثابت مي‌ماند. اما اتحاديه‌ها در انگلستان تمايلي به کاهش دستمزدهاي پولي, به دليل افزايش قدرت خريد پول, نداشتند. لذا دستمزد حقيقي با اين سياست پولي به شدت بالا رفت. اين يک فاجعه جدي براي انگلستان به شمار مي‌رفت, زيرا انگلستان يک کشور صنعتي بود که مواد خام و واسطه‌اي را وارد می کرد و کالاهاي ساخته شده را براي تامين مالي وارداتش صادر مي‌نمود. با اين افزايش ارزش بين‌المللي پوند, قيمت کالاهاي انگليسي در بازارهاي خارجي افزايش يافت و صادرات کاهش يافت. انگلستان در حقيقت خود را از بازار دنيا اخراج کرده بود.
مقابله با اتحاديه‌ها ممکن نبود. شما اکنون قدرت اتحاديه‌ها را مي‌دانيد. آنها حق دارند, يا بطور مشخص اين مزيت را دارند که کار را به خشونت بکشانند.دستور يک اتحاديه را شايد بتوان در اندازه دستورات دولت دانست. حکم دولت يک دستور است که براي الزام آن ابزار الزام‌آور پليس آماده است. شما بايد از دستور دولت اطاعت کنيد و الا با پليس مشکل پيدا خواهيد کرد.
متاسفانه, در اغلب کشورهاي جهان, يک قدرت دوم در موقعيت اعمال فشار وجود دارد: اتحاديه‌هاي کارگري. اتحاديه‌هاي کارگري دستمزد را تعيين کرده و سپس دست به اعتصاب مي‌زنند تا آنرا به شکل يک قانون حداقل دستمزد اعمال کنند.اکنون به بحث در مورد مسايل اتحاديه ها نمي‌خواهم بپردازم؛ تنها خواستم بگويم که اين سياست اتحاديه بود که دستمزدها را به سطحي بالاتر از آنچه که در يک بازار بي‌اصطکاک اتفاق مي‌افتاد, افزايش دهد. در نتيجه قسمت عمده نيروي کار تنها توسط افرادي که خود را براي پذيرش ضرر آماده کرده بودند, استخدام مي‌شدند. و از آنجا که بنگاه‌ها نمي‌توانند ضرر دادن را تحمل کنند, تعطيل مي‌کردند و افراد بيکار مي‌شدند. تنظيم دستمزد در سطحي بالاتر از آنچه که در بازار بي‌اصطکاک نتيجه مي‌شد, سبب بروز بيکاري وسيعي از نيروي کار شد.
در انگلستان, نتيجه اعمال دستمزدهاي بالا توسط اتحاديه‌هاي کارگري بيکاري طولاني بود. ميليونها کارگر بيکار شدند و شاخص‌هاي توليد افت کردند. حتي افراد ماهر نيز حيرت‌زده شده بودند. در اين موقعيت دولت انگلستان يک حرکت انجام داد که به زعم خودش غير قابل اجتناب و ضروري بود: وي ارزش پول خودش را کاهش داد.
نتيجه آن بود که قدرت خريد دستمزد پولي, همانکه اتحاديه‌ها بر آن پافشاري مي‌کردند, ديگر يکسان نبود. دستمزد واقعي, دستمزد کالايي کاسته شده بود. اکارگر به همان اندازه که در گذشته خريد مي‌کرده, نمي‌توانست خريد کند, هرچند که نرخ دستمزد اسمي يکسان ماند بود. از اين رو, اينگونه انديشيده‌ شد که دستمزد حقيقي وقتی به سطح بازار آزاد برسد بيکاري از بين خواهد رفت.
اين روش – کاهش ارزش – توسط کشورهاي مختلف ديگر نيز از جمله فرانسه, هلند و بلژيک بکار گرفته شد. برخی مانند چکسلواکی در طول يک سال و نيم, حتي دوبار به اين روش متوسل شدند. اين روش زيرکانه براي مقابله با قدرت اتحاديه‌ها بود. اما به هر حال شما نمي‌توانيد آنرا يک موفقيت واقعي قلمداد کنيد.
پس از چند سال, مردم, کارگران و حتي اتحاديه‌ها از فرآيندي که در حال اتفاق افتادن بود, مطلع شدند. آنها متوجه شدند که کاهش ارزش پول, دستمزد واقعي آنها را کاهش داده است. اتحاديه‌ها توان مخالفت با اين مساله را داشتند. در بسياري از کشورها آنها يک بند به قراردادهاي دستمزد اضافه کردند که دستمزد پولي به صورت خودکار با افزايش سطح قيمتها افزايش يابد. اين بند, "شاخص‌بندي " نام گرفت. اتحاديه‌ها نسبت به شاخص آگاه شدند. بنابراين روشي که در انگلستان در سال 1931 براي کاهش بيکاري ابداع شد - اين روش بعداً توسط اغلب دولتهاي مهم بکارگرفته شد – براي حل مساله بيکاري در روزگار ما کاربردي ندارد.
در سال 1936, متاسفانه لرد کينز در کتاب "نظريه عمومي بيکاري, نرخ بهره و پول", اين روش را – که بنابر ضرورتهاي دوره‌ي 1929 تا 1933 بود – به يک اصل و يک مبناي سيستم سياستگذاري ارتقاء داد. وي در واقع اين تعميم را اينگونه توجيه مي‌کند که:
"بيکاري بد است. اگر شما مي‌خواهيد که بيکاري را از بين ببريد بايد {حجم} پول را افزايش دهيد."
وي فهميده بود که نرخ دستمزدها براي بازار بسيار بالا ست, بدين معني که براي استخدام‌کننده سودآور نبود که تعداد کارگرانش را افزايش دهد, لذا [اين نرخ دستمزد] از نظر کل جامعه کارگری بسيار بالا بود. دستمزد مورد نظر اتحادیه ها بالاتر از سطح بازار بود بنا براین تنهابخشی از متقاضیان کار شغلي به دست مي‌آوردند.
کينز در واقع گفت: "بوضوح بيکاري گسترده که به مدت طولاني ادامه يافته است, شرايط نامطلوبي را ايجاد کرده است." اما به جاي آنکه وي پيشنهاد دهد که نرخ دستمزدها مي‌تواند و بايد با شرايط بازار تعديل شود, گفت: "اگر کسي ارزش پول را کاهش دهد و کارگران آنقدر باهوش نباشند که اين کاهش را دريابند, در مقابل اين کاهش دستمزد حقيقي, مادامي که دستمزد اسمي ثابت مانده است مقاومت نخواهند کرد." به عبارت ديگر, لرد کينز مي‌گفت, اگر فردي امروز مبلغي مشابه قبل از کاهش ارزش پول بگيرد, نخواهد فهميد که واقعاً دستمزد کمتري دريافت کرده است.
به زبان عاميانه, کينز پيشنهاد نوعی تقلب را مي‌دهد. به جاي اعلام اينکه نرخ دستمزدها با شرايط بازار تعديل شود – تا بخشي از نيروي کار بيکار نماند – مي‌گفت: " اشتغال کامل تنها در صورتي که تورم ايجاد شود قابل حصول است." البته نکته جالب توجه آنجاست که وقتي کتاب نظريه عمومي وي منتشر شد, ديگر امکان تقلب وجود نداشت, زيرا افراد نسبت به شاخص آگاه شده بودند. اما هدف اشتغال کامل باقي ماند.
"اشتغال کامل" به چه معني است؟ اين عبارت بايد ارتباطي با بازار بدون اصطکاک که توسط اتحاديه‌ها و يا دولت دستکاري نمي‌شود, داشته باشد. در چنين بازاري نرخ دستمزدها براي هر نوع کارگري به نقطه‌اي خواهد رسيد که هر کس شغلي بخواهد به دست مي‌آورد و هر کارفرمايي هر تعداد کارگر که بخواهد مي‌تواند استخدام کند. اگر يک افزايش در تقاضاي نيروي کار اتفاق بيفتد, نرخ دستمزدها به سطح بالاتري خواهد رسيد و اگر تعداد کارگران کمتري مورد نياز باشد, نرخ دستمزد پايين خواهد آمد.
تنها روشي که وضعيت اشتغال کامل را به دست مي‌دهد آن است که يک بازار کار بي‌اصطکاک ايجاد کنيم. اين براي هر نوع کارگري و هر نوع کالايي معتبر است.
يک تاجر که مي‌خواهد کالايي را به بهاي 5 دلار در واحد بفروشد چه مي‌کند؟ وقتي وي نمي‌تواند آنرا در آن قيمت بفروشد, به اصطلاح تجاري تخصصي آن در ايالات متحده "کالاها تغييري نمي‌کنند." اما تجار بايد تغيير کنند. وي نمي‌تواند کالاها را نگه‌دارد چراکه بايد اجناس جديدي خريداري نمايد؛ مدها در حال تغيير هستند. بنابراين تاجر در قيمت پايين‌تري کالایش را خواهد فروخت. اگر وي کالا را براي 5 دلار نتواند بفروشد, آنرا در 4 دلار بايد بفروشد. اگر نتواند در 4 دلار بفروشد, بايد در 3 دلار بفروشد.برای اینکه او در تجارت و بازار باقي بماند, هيچ راه‌حل ديگري وجود ندارد.وي ممکن است متضرر شود, اما اين زيانها به خاطر تخمين غلط وي از بازار براي محصولش است.
اين اتفاق براي هزاران هزار فرد جواني که هر روزه از مناطق روستایی به سمت شهرها مي‌آيند تا درآمد کسب کنند, پیش می آید. اين وضعيت براي کشورهای صنعتي بارها اتفاق افتاده است. در ايالات متحده جوانانی با اين فکر که هفته‌اي 100 دلار درآمد داشته باشند, به شهرها مي‌آمدند. اين شايد غير ممکن باشد. بنابراين اگر فردي نتواند کاري با عايدي هفته‌اي 100 دلار پيدا کند, بايد دنبال کار 90 دلاري و يا 80 دلاري و يا کمتر بگردد. اما اگر وي بگويد – همچنانکه اتحاديه‌ها مي‌گويند – " 100 دلار در هفته يا هيچ," آنگاه وي ممکن است بيکار بماند. (خيلي از آنها برايشان مهم نيست که بيکار بمانند, زيرا دولت مزاياي بيکاري به آنها مي‌پردازد – از محل مالياتهاي خاصي که از شاغلين مي‌گيرد – که گاهي اوقات به اندازه دستمزد فرد در صورت اشتغال پيدا است.)
از آنجا که گروه‌هاي مشخصي از افراد باور دارند که اشتغال کامل با تورم قابل دستيابي است, تورم در ايالات متحده مورد پذيرش قرار گرفته است. اما مردم در مورد اين سوال بحث مي‌کنند که: آيا ما بايد يک پول معتبر به همراه بيکاري داشته باشيم و يا تورم به همراه اشتغال کامل؟ اين واقعاً يک تحليل نادرست است.
براي برخورد با اين مساله ما بايد اين سوال را مطرح کنيم که: چگونه يک فرد مي‌تواند شرايط کارگران و بقيه گروه‌هاي جامعه را بهبود بخشد؟ پاسخ آن عبارت است از: با حفاظت از يک بازار کار بي‌اصطکاک برای دست‌يابي به اشتغال کامل. مساله ما اين است که آيا بازار بايد نرخ دستمزد‌ها را تعيين کند يا اينکه آنها بايد متأثر از فشار اتحاديه‌ها و با اجبار تعيين شوند؟ مساله اين نيست که "آيا ما بايد تورم داشته باشيم يا بيکاري؟"
اين تحليل اشتباه از تجربه در انگلستان, کشورهاي صنعتي اروپا و ايالات متحده به دست آمده است. برخي از افراد مي‌گويند: "حال نگاه کنيد, وقتي حتي ايالات متحده تورم‌زايي مي‌کند, چرا ما نبايد همين کار را بکنيم."
به اين افراد قبل از هر چيز بايد گفت که: "يکي از امتيازهاي فرد پولدار اين است که مدت بيشتري نسبت به يک فرد فقير مي‌تواند رفتار احمقانه داشته باشد." اين وضعيت ايالات متحده است. سياست مالي ايالات متحده بسيار بد است و در حال بدتر شدن نيز هست. شايد ايالات متحده کمي بيش از ديگر کشورها بتواند رفتار احمقانه‌اش را ادامه دهد.
مهمترين چيزي که بايد به خاطر سپرد اين است که تورم توسط خدا ايجاد نشده است؛ تورم يک فاجعه يا بيماري نيست که مانند طاعون گسترش بيابد. تورم يک سياست است – يک سياست عمدي از طرف افرادي است که تورم را بهتر از بيکاري مي‌دانند و لذا به تورم متوسل مي‌شوند. اما واقعيت آن است که در زماني نه چنان بلند‌مدت تورم نمی تواند, بيکاري را درمان ‌کند.
تورم يک سياست است. و سياست قابل تغيير است. بنابراين هيچ دليلي ندارد که به تورم دچار شويم. اگر کسي تورم را بد بداند, بايد آنرا متوقف و بودجه دولت را متعادل کند. البته نظر عموم بايد اين مساله را پشتيباني کند؛ روشنفکران بايد به مردم کمک کنند تا اين مساله را دريابند. با فرض حمايت عمومي, کنار گذاشتن سياست تورم توسط نمايندگان برگزيده مردم کاملاً امکان‌پذير است.
ما بايد بدانيم که در بلندمدت, شايد همه ما مرده باشيم و البته خواهيم مرد. اما بايد تلاشهاي مادي خود را در جهت بهترين شيوه زندگي در همين کوتاه‌مدتي که زندگي مي‌کنيم, بکار گيريم. يکي از اموري که بدين منظور بايد انجام دهيم, کنار گذاشتن سياستهاي تورمي است. *از مجموعه مقالات:سياست اقتصادي - انديشه‌هايي براي امروز و فردا

No comments: